روز یکشنبه 20 آذر سال 1390
نسأل الله منازل الشهداء
باز دوباره آمدم تا بروم،دوباره دلم را جا گذاشتم و به سرزمین زمینی ام باز می گردم
وای وای چقدر دارد دلم برای آسمان زود تنگ می شود.انگار مسافران دارند یکی یکی می روند و باز به زمین برمی گردند.
این شهدا کمتر از پنچ روز است که پیدا شده اند.آن هم کجا؟بله
جزایر مجنون
همان جا که مجنون وار گرد لیلی خود حلقه زده و اورا می پرستیدند
خدایا این چه عظمتی است که به این یاران خود داده ای.چه شده که افرادی چنان آسمانی می شوند که خود عوالمی دارد و آسمانی.
خدایا حال که به خود می نگرم واقعا از خود شرمنده ام.عده ای می گویند ما که شهدا را ندیدیم ولی من چه بگویم که با آنها زندگی کرده و بزرگ شده ام.
من حتی شهید را دیده ام.پیکرش را زمانی در همین مکان که ضریح و زائری نداشت در آغوش کشیدم،او را به بدنم چسباندم و فشردم و آن را جزئی از خود احساس کرده ام
ولی حال چه بگویم که اسیر بند شیطان نفس خود شدم.
الهی ما را با شهدا محشور کن الهی محاسنمان را به خون وجودمان پای رکاب حضرت حجت(عج) خضاب بفرما
پادگان شهید محمودوند(معراج شهدا)
پنجشنبه 4 /1 /90
ساعت30 /8 صبح
وقتی به مزار شهدای شهر می روم در میان قبور وقتی به ردیف های پایانی می رسم می بینم که چندین قبر خالی است.با خودم می گویم یعنی شهدای زنده ما کی هستند؟ و کی در بستر این خاک میروند؟.
حالا که به آن ردیف ها سر می زنم می بینم پنچ تا از اون قبرها پر شده است .دوستم بهم گفت:یعنی یکی از اینها نصیب ما می شود؟ گفتم: نه.با تعجب نگاهم کرد و گفت:تو که عاشق شهادت بودی و ...؟!!!
گفتم هنوز هم هستم ولی نه این جوری
گفت:پس چطوری؟! گفتم:دوست دارم مثل حضرت زهرا(س)گمنام باشم و جسدم پیدا نشه.
به قول شهید مفقود الجسد مهدی باکری دوست دارم جایی را در این دنیا اشغال نکنم.
نسأل الله منازل الشهداء
شهید اوقات فراغت خود را با حضور در مغازه پدر،کتابخانه عمومی شهر،بسیج و همچنین مبارزه با مفاسد اجتماعی در کنار دریا سپری می کرد.
خدایا تو می دانی آنچه را که انجام می دهم فقط برای رضای توست و لا غیر نه برای پاداش بهشت و نه برای جزای جهنم.
اگر تو نبودی هیچ نیرویی توانایی این را نداشت که مرا به این دیار آورد.
خدایا تو خود بهتر از نیت من آگاهی و خوب می دانی که نمی توان آن نیات مرا با این قلم بر روی این اوراق جاری کرد.((الله کل شی قدیر))
شهید با والدین خود بسیار خوب و رئوف بود.
در همه حال به یاد عزیزانش بود و هیچ گاه آنان را در نگرانی قرار نمی داد.
حتی زمانی که مجروح می شد به والدین و بخصوص مادر خبر نمی داد تا ایشان دچار ناراحتی نشوند.
او در امر معاش منزل خیلی فعال بود و همراه با تحصیل و جبهه،در مغازه به پدر خود کمک می کرد.
اینجا حرم همان امامی است که روزگاری قدم به خاک شلمچه نهاد و آن را آسمانی کرد.
اینجا مرز شلمچه است
آیا بوی حرم یار را استشمام می کنی
خوب دقت کن آری کربلاست
قبله عشاق
خدایا ما را در خیل کربلاییان بپذیر
باز دوباره عطر حضور شهدا در شهرها می پیچد
سلام آمدم به استقبالتان
راستی از شهید من هم باخبرید
اگر او را دیدید سلام مرا به او برسانید و بگویید.....
بین خودمان بماند
وعده ما شلمچه