فعالیت های حسین بیشتر برمی گردد به بعد و اوایل انقلاب(به علت کمی سن).
از اوایل انقلاب در مراکز بسیج و سپاه فعالیت بسیاری انجام می داد. در پایگا های مقاومت و مساجد و هیئت ها حضور چشمگیری داشت. او در جریان منافقین در شهر فعالیت زیادی داشت. با شروع جنگ تحمیلی با توجه به سن کمی که داشت در جبهه ها حاضر شد و این حضور به صورت مداوم تا لحظه شهادت ادامه داشت.در ضمن حسین در انجمن اسلامی دبیرستان خود نیز فعالیت می کرد.
در مبارزه با گروهک ها حسین و بعضی دوستان او ضرب المثل مجالس بودند و در هر صحنه مبارزاتی حضور داشتند.
در اوایل انقلاب در درگیری با گروه های چپ و الحادی و بعدها در مبارزه با گروهک ملحد منافقین و ملی گرایان حضور چشمگیری داشته است.
در افشای گروهک حجتیه و مفاسد اقتصادی و فکری آنها فعال بود.
شهید حسین جلالی در 21 /10 /65 در شرق بصره جنب کانال ماهی در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید که در 30 دی به همراه دوتن از شهدای دیگر در شهر محمودآباد تشییع شد.
حسین در هنگام اعزام دارای روحیه ای بسیار عالی و شجاعانه بوده است.هیچ گاه و ر هیچ مرحله دلهره و بیم به خود راه نمی داد و همیشه انتظار عملیات را می کشید. او در مخالفت پدر نسبت به اعزامش (به علت حضور دو برادر دیگر در جبهه) گریه می کرد و بطور مخفیانه شهر را به سمت جبهه ها بصورت انفرادی ترک می کرد.
بنام خدا
خدایا تو خود می دانی که :
(( فقط طالب رضای تو می باشم و لاغیر))
قلم در آخرین ساعت حرکت روان می گردد و کلماتی چند می نگاردو پیامی دارد می خواهم بگویم اگر شهادت نصیبم شد و اگر جنازه ام بخانه برگشت این حقیر را از مسجد حرکت دهید و علتش این می باشد که جوانان حزب الله بدانید که ما ((فرزند قرآن و مسجد)) هستیم از آنجا بدنیا آمده و از آنجا برای یاری قرآن بپاخواستیم و می خواهم برای دفنم از آنجا حرکت کنم.جوانان حزب الله بدانند که سنگر اصلی ما مسجد است.
ای جوانان حزب الله اگر اجازه دهید یک اجنبی داخل سنگر اول بشود حال می خواهد هر کسی در هر لباس و در هر مقامی باشد باعث نابودی ما می شود، سپس ای عزیزان هوشیار باشید تا ضربه ای از این جناح نخوریم.
وشما ای پدر،مادر،برادر،خواهر،عمو،دایی و... یک عکس از جنازه ام بر خانه خود بگذارید تا زمانی اگر خواستید راهی خلاف اسلام بروید،این عکس خون آلود من را ببینی تا بدانید که در آخرت یقه شما را می گیرم و باید جواب بدهید.
زمان عملیات:10/1365
والسلام
نمی دانم اولین باری که باهات آشنا شدم کی بود؟ آیا مرا دیده بودی و یا در آغوش کشیده بودی؟ نمی دانم...
آخه موقع شهادتت من کودکی سه ماهه بودم.
ولی این را می دانم که از کودکی عاشق شهدا بودم. از کودکی فیلم های دفاع مقدس را دوست داشتم.
تو عکس های کودکیم که نگاه کنی تو بعضی شون با کلاه و چکمه و یه تفنگ چوبی هستم.
حتی هفته دفاع مقدس از طرف جهاد سازندگی برای رژه، با پدرم می رفتم و جلوی صف با دوستم زهیر عکس امام یا شهدا رو می گرفتیم دستمون و رژه می رفتیم.
تو دوره نوجوانی کارم و پاتوقم با رفیقم زهیر مغازه صوت الحسین(ع) و آل یاسین کنار مسجد جامع ساری بود، برای خرید عکس های شهدا
تقویم هایی که از قدیم برام مونده همه تقویم شهداست.
هفته نامه شلمچه رو همیشه داشتم و عکس و مطالب شهداشو جمع می کردم.
چه حالی می داد وقتی هفته دفاع مقدس می شد به همراه خانواده می رفتیم حسینیه عاشقان کربلا ل 25 کربلا ساری، چون علاوه بر نمایشگاه جلوی درش،هر شب تو حسینیه فیلم دفاع مقدس پخش می کرد.
راستی می دونی چرا میون این همه ورزش کونگ فو رو انتخاب کردم؟! چون تو آلبوم عکس هات دیدم که تو هم کونگ فو، کار می کردی. می خواستم یه جورایی مثل تو باشم.
اولین باری که اومدم جنوب سال هفتاد و چهار یا شش بود. وقتی اومدم شلمچه پدرم گفت که این جا شهید شدی اون موقع نفهمیدم ولی الان که هر ساله عیدم با شهداست و غروب شلمچه رو می بینم پشت فنس ها هنوز دنبالت می گردم
به امید روزی که.....
قاب عکسم کنار قاب عکست تو این دنیا
و خودم تو اون دنیا پیش خودت
باشم.